۸

چند روز پیش که آقای دوست پسر اومده بود پیشم....یک بار که رفته بودیم پارک...صحنه های بسیار جالبی را دیدیم...ولی یکی از جالب ترین هاش این بود که یه دختر و پسر که دختره هم چادری بود آمدن پارک...البته احتمالا نامزد یا عقد بودند چون بهشون نمیومد که خلاف باشن...دیگه شروع کردند...حالا نبوس کی ببوس...خجالت هم نمی کشیدند...جالب بود که فکر هم می کردند که هیچ کس حواسش نیست...دیگه لب و از این حرفا...دختره هم که اصلآ دیگه ول شده بود...دیگه کار داشت به جاهای حساس می کشید...پسره داشت دستش به یه جاهای حساس نزدیک می شد...دیگه من و آقای دوست پسر هم که از خنده داشتیم می مردیم...2 تا پسر هم اون طرف تر داشتند با موبایلاشون فیلم می گرفتند از اونا...خیلی نامرد بودند...حالا خوب بود دختره چادر داشت و زیاد قیافش مشخص نبود...بعد هم 2 تا پسرا زدند به چاک...دختره و پسره هم حسابی حال کردند...تازه انگار به خودشون اومده بودند...دیگه دیدن اوضاع ناجوره بلند شدند رفتند...خوب معلومه دیگه وقتی حتی یه دختر با یه پسر که با هم ازدواج می کنند جایی ندارند که همدیگه را ببوسن و بغل کنن...این جوری هم باید بشه...الان یه جوری شده که آدم با شوهر خودش هم بخواد بوس کنه اما اگر عقد باشن انگار گناه کردن...البته همه نه...ولی من که توی جامعه این جوری زیاد دیدم...البته خوب خیلی ها هم توی خونه مشکلی ندارن...ولی خوب همه ی خانواده ها یه جور نیستن...برای همینه همه این قدر حریص شدند...به هیچ جایی هم نمی رسن...چون فکرشون از نظر جن سی و مسکن و ...آزاد نیست...حالا یه آدمی که این قدر نیاز های بی جواب درونش هست چه جوری می تونه مثلآ بره دنبال علم و پیشرفت و...البته من نمی گم همه برن از راه خلافش...من خودم مخالفم...من می گم باید شرایط برای دختر پسرا آماده باشه تا راحت ازدواج کنن...نه اینکه وقتی بخوان ازدواج کنن به جای اینکه اول شادی هاشون باشه اول بدبختی ها و غم و غصه شون و بی خانگی و بی پولی باشه...خوب همه که مایه دار نیستن...خدایا خودتون کمک کنید...

۷

سلام...قول داده بودم زود به زود آپ کنم ولی انگار باید هر دفه یه جوری بشه که نتونم...درسا که هنوز هست...حالا تو این گیر و دار آقای دوست پسر دلشون تنگ شده بود و یه چند روزی اومده بودند پیشم...حالا درس که هیچی...دیگه کامپیوتر و اینترنت که دیگه تعطیل بود...این رفتار اخیرش هم فهمیدم از دل تنگی بوده و از اینکه از هم دور بودیم...خلاصه جای شما خالی خیلی خوش گذشت...وقت برگشتنش هم اینقد هر دومون گریه کردیم...آخه منم خیلی دلم براش تنگ شده بود...آخه خیلی دوسش دارم م م م م م م م م م م...دیگه تو این چند روز اینقد شیطونی کردیم که نگو...ملتو به مسخره گرفته بودیم...چه شیطونی هایی که وسط خیابون و پارک و رستوران و بازار نکردیم...خلاصه خیلی خوش گذشت...البته 2 بار هم توسط ماموران انتظامی سوال پیچ شدیم که به خیر گذشت...راستی یکی نظر داده بود که حتما من کمبود دارم که این جوری توی یکی از پست هام نوشته بودم...من نمی دونم چرا این حرف را زده بود...من که همش از خودم و هیکلم و درس و همه چیز بد گفته بودم...تعریفی نکرده بودم...تازه من قبلا هم گفته بودم اگر کسی از اینجا خوشش نمیاد نخونه...مگه اجبارش کردم...این چند روز هم ورزش را بیخیال شده بودم...البته همش بیرون توی خیابون ول بودیم و راه میرفتیم ولی چون خوردنم زیاد بود 3 کیلویی که کم کرده بودم 2 کیلوش برگشت...دوباره باید ورزش کنم تا جبران کنم...قربون همتون...بوس س س س س س س س...

۶

سلام...یه مدتی بود خیلی سرم شلوغ بود...یعنی هنوزم هست...به خاطر درسام...خیلی زیاد شدند...اصلا وقت هیچ کاری را ندارم...البته آنلاین می شدم ولی نمی تونستم آپ کنم...فقط نظرات را می خونمدم...البته من خیلی درس را دوست دارم...ولی دوست دارم اجباری نباشه...وقتی به زور باید برای امتحان خونده بشه یه جوراییه...روابط ما با آقای دوست پسر هم که هنوز معلوم نیست چه جوریه...یه روز حالش خوبه...یه روز بد...یه روز داد و بیداد راه می اندازه...یه روز میگه ببخشید...معذرت و از این حرفا...یه مدتیه ورزش می کنم...روزی 3 کیلومتر پیاده روی می کنم...غذام هم خیلی کم شده...یعنی اصلآ انگار وقت نمی کنم دیگه غذا بخورم...البته این خوبه...دلم می خواد زودتر این وزنی را که اضافه دارم کم کنم...میگن آدم هر چی هم لاغر بشه بازم انگار دوست داره لاغرتر بشه...حالا منم نمی دونم واقعا اضافه وزن دارم یا نه...دیگران که خوششون میاد...حالا نمی دونم اونا کلآ از این تیپ خوششون میاد یا اینکه من واقعا لاغرم...توی دانشگاه توی اتاق کامپیوتر می رم مسئول گرانقدر دستپاچه می شه...میرم تو اتاق استاد عزیز ازشون در مورد تحقیق سوال کنم...چنان من را تحویل می گیره که یه لحظه توهم می زنم نکنه یه کسی چیزی بودم تا حالا نمی دونستم و خلاصه این قدر هول میشه که زود سوال را می پرسم و می رم...آخه نشسته بود یه دفه تا وارد اتاق شدم چنان از جاش بلند شد که یه لحظه فکر کردم نکنه کسی پشت سر من اومده توی اتاق...خلاصه با کلی من و من کردن جواب را میده و یه لبخند هم نثار ما می کنه...آخه این استاد یه دو بار هم من سر کلاس دیر رفتم هیچ چیزی نگفت...حالا با بعضی بچه ها چنان برخوردی می کنه که آدم از زندگی سیر میشه یعنی اگه من جای اونا بودم شاید همون وسط آب شدم بودم رفته بودم توی زمین...خلاصه این آقای حدودآ 40 ساله هم مثلا می خواد بگه بله و از این رمانتیک بازیا...البته این رفتار ها برای من آزار دهنده هم هست...چون باعث می شه که کارام دیر تر پیش بره...چون وقتی این رفتار ها را می بینم خود به خود از طرفم بدم میاد...چون به نظر من دلیلی نداره که یه استاد یا یه مسئول چنین رفتاری نشون بده...البته در مورد بچه های دانشگاه هم همین طورم...نمی دونم اخلاقم خوبه یا بد...ولی من که کلا از این جور رفتارها خوشم نمیاد آدم را معذب می کنه...آخه استاد نمی گی ممکنه این بچه! یه سوالی چیزی بعد داشته باشه دیگه خجالت بکشه بیاد بپرسه...خلاصه...این روزها خیلی گرفتارم...البته از نظر درسی...حالا تو این شلوغی زده به سرم برم کلاس موسیقی...دوست دارم یه سازی برم که با روحیاتم سازگار باشه...یه ساز ملایم...نمیدونم چی برم...سعی می کنم از این به بعد زودتر آپ کنم...هنوز خیلی حرف نگفته دارم...فعلا...قربون همتون...

۵

من نمی دونم چرا پسر ها این جوری هستند...اگر بهشون محبت کنی...می گن من چندمی هستم که باهاشی و چه قدر خوب بلدی محبت کنی و دلبری کنی...اگر بهشون بی توجهی کنی...می گن آره تو دیگه من را دوست نداری و می خوای من را تنها بذاری و بی وفایی واز این حرفای الکی...این آقای دوست پسر ما هم یه جورایی بهانه گیره...بهش محبت می کنم یه چیز می گه...بهش توجه نمی کنم می گه تو اصلا به من توجهی نداری و دلت اصلا برای من تنگ نمی شه...وای ی ی ی ی ی ی ی...دیوونه شدم...براش مثل بچه ها حرف می زنم...می گه این جوری نکن آخه من این جوری فکر می کنم طرفم یه بچه است و نمی فهمه...براش عادی حرف می زنم می گه چی شده خودت را امشب گرفتی!...آخه من از آقای دوست پسر دورم به خاطر دانشگاهم و فقط ارتباط تلفنی داریم...احساسات من را اصلا انگار نمی فهمه...من خیلی دوستش دارم ولی اون شکاکه و همش می گه تو من را دوست نداری...آخه ایشون قبلآ با یه چند نفر بودن ...گویا دوستانشون بهشون خیانت کردند...حالا فکر می کنه همه مثل هم هستند...شب عملم زنگ می زنه برام گریه می کنه...روز بعدش اصلا انگار نه انگار...خلاصه داستانی داریم...می دونم از این حرفم پسر ها ناراحت می شن...ولی من که یه پسر سالم تا به حال ندیدم...همشون یه مشکلی دارن...خوب بابا...حالا جوش نیارید...دختر ها هم این جوری هستند...اصلا با این اوضاع احوالی که توی جامعه هست همه یه جورایی قاطی هستند...راستی اگر کسی یه رژیمی که سریع لاغر کنه را سراغ داره برام تو نظرات بنویسه...خیلی چاق شدم...آینه هم تا من را می بینه خجالت می کشه...البته من سعی می کنم زیاد جلوی آینه آفتابی نشم...آخه عید اصلآ رعایت نکردم و بعدش هم که به خاطر عملم زیاد تحرک نداشتم ...فعلآ به قول بعضیا...زت زیاد...